اتفاقی که این روزها آنهم بر سر عزل و نصبی در آموزش و پرورش شهرمان افتاده است ، به گمانم نسیمی بود که آتش زیر خاکستری را بر ملا کرد. آتشی که دودش شاید برچشم خیلی ها رود . چه آنانی که بانی این امر بودندو چه حتی آنانی که از دور دستی بر آتش داشتند.
روزگاری که شعار می دادیم "" آموزش و آرامش "" و حتی اندک انتقادی را بر نمی تابیدیبم ، شاید نمی دانستیم که روزی رفتارهای نسنجیده خودمان ، آرامش آموزش این شهر را به یغما خواهد برد.
دراین یکی دوسال اخیر شاید تعداد کسانی که به اکراه و در نهایت زشتی ، عطای حضور در مجموعه اداری و آموزشی شهر را به لقایش بخشیده اند ، از تعداد انگشتان دو دست فزون باشد . کم نیستند خادمانی که تمام هم و غم خود را عرصه مقدس تعلیم و تربیت گذاشتند و در نهایت به نحو زننده ای که حاکی از طرز تفکر بانیان امر است ، رفتند و رفتند و رفتند.
نمی دانم چرا هیچ کس در این شهر نمی پرسد چرا آموزش و پرورش شهر دارد اینگونه بچه های خود را می خورد ؟؟؟ چرا آستانه تحمل ها اینگونه پایین آمده است ؟ چرا آمدن و رفتن برخی برای هیچ کس مهم نیست ، چرا برخی اجازه می دهند تا شخصیت حقیقی و حقوقی دیگران را اینگونه آماج خود رائی خود کنند.
دراین قریب به دوسال که جز سکوت چیزی پیشه خود نکردم ، بسیار ناگفته داشتم که تنها و تنها به خاطر حفط همان آرامش کذایی دیگران ، درخود نگه داشتم اما تنش های این ایام ، به گمانم برملا شدن همه زنجش هایی است که دراین مدت داشتیم می کشیدیم و به روی خود نمی آوردیم .
قصدم یک طرفه به قاضی رفتن نیست. چون در جریان همه مهمات قضیه آقای "" الف"" نیستم . اما بی شک در جریان همه مهمات جریان خود و همه نامه ها ، درخواست ها ، تلنگر ها ، هشدارها و.... خودم هستم که حتی هیچ مسئولی از صدرتا ذیل آموزش و پرورش شهر ، حتی زحمت پاسخ دادن را به خود نداد.
بگذریم . از قدیم چه خوش گفته اند که زمستان می رود و روسیاهی به زغال می ماند. عمر ایام خدمت چندان طولانی نیست اما ای کاش در این عمر کوتاه کوشیده باشیم تا اگر دلی را به دست نیاورده ایم ، دلی را هم نشکسته باشیم .
رونوشت :
نماینده محترم شهر / امام جمعه / فرماندار محترم
زحمت رساندن رونوشتها به دست صاحبانش با شما خواننده عزیز